جزعشق تو، هیچ نیست اندر دل ما
عشق تو سرشته گشته اندر گل ما
اسفار و شفاء ابن سینا نگشود
با آن همه جر و بحثها مشکل ما
با شیخ بگو که راه من باطل خواند
بر حق تو لبخند زند باطل ما
گر سالک او منازلی سیر کند
خود مسلک نیستی بود منزل ما
صد قافله دل، بار به مقصد بستند
بر جای بماند این دل غافل ما
گر نوح ز غرق سوی ساحل ره یافت
این غرق شدن همی بود ساحل ما